طایر دولت اگر باز گذاری بکند یار باز آید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه درر و گهر گرچه نماند بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره ی من هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده ام باز نظر را بتذروی پرواز باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالی ست زعشاق بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غم زده ای جرعه ای در کشدو دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند

نظرات شما عزیزان: