آناهید،الهه آب ها
 
 

چرا ما احساسات این کوچولوها رو جدی نمیگیریم...!!!

 

 



ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 9:47 :: توسط : آناهید

تموم شد

.

.

و شروعی جدی در پیش

خداجونم دارو ندارم تویی،تنهام نذاریا...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, :: 21:58 :: توسط : آناهید

مدير:خانم اگه ميخواي اسم دخترت روبنويسي بايد 150هزار تومن بريزي
به حساب همياري...
زن: مگه اينجا مدرسه دولتي نيست!؟
-اگه دولتي نبود که ميگفتم يک ميليون تومن بريز!!
زن: آقا..آخه مدارس دولتي نبايد شهريه بگيرن!
-هههههه اينکه شهريه نيست اسمش همياريه......
زن: اسمش هرچي هست.تلويزيون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که هيچگونه وجهي نميتونن دريافت کنن...
 -برو اسم بچت را تو تلويزيون بنويس!!اين قدر هم وقت منونگير
زن: آقاي مدير من دو تا بچه يتيم دارم!آخه از کجا بيارم ؟!!
-خانم محترم! وقتي وارد اينجا شدي رو تابلوش نوشته بود يتيم خونه؟



زن با چشمهاي پراشک منتظر اتوبوس بود...
اتومبيل مدل بالائي ترمزکرد.

.

.
روزنامه اي که روي صندلي جا مانده بود رو برداشت بهش خيره شد:
کميته مبارزه با فقر در جلسه امروز...
ستاد مبارزه با بيسوادي...

تيتر درشت بالاي صفحه نوشته بود:با 200000 زن خياباني چه ميکنيد !؟

زن با خودکاري که ازکيفش بيرون آورده بود عدد را تصحيح کرد:

با 200001 زن خياباني چه مي کنيد !؟

 ***********

همیشه عدالت این نیست که همه رو به یک چشم ببینیم...گاهی عدالت یعنی هرکس را با شرایط خودش بسنجیم...

کاش مدیر مدرسه چشمش رو روی شرایط سخت این زن نمی بست...

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 15:26 :: توسط : آناهید


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 1:21 :: توسط : آناهید

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند در ایالت کالیفرنیا میرود . مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم . در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟
پسر پاسخ داد : یک نفر .
مدیر با تعجب گفت ...: تنها یک مشتری؟ بی تجربه متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟
پسر گفت: 134999.50 دلار .
مدیر تقریبا فریاد کشید: 134000 دلار؟ مگه چی فروختی؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم . بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک. پس من هم یک بلیزر شاسی بلند به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.
مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته داروی سر درد برای همسرش بگیرد که من گفتم پس تعطیلات اخر هفته ات خراب شد. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم...!

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 1:0 :: توسط : آناهید

دیروز روز مبعث حضرت محمد(ص)، سالروز وفات دکتر شریعتی،بزرگ مرد تاریخ هم بود.

یادش گرامی

کسی که اسلام رو به من فهماند

نه اسلامی که از پدر به فرزند برسه،اسلامی که با شناخت باشه با آگاهی، نه از سر ترس!

عاشق تفکراتشم...

***************************************************************

 

وقتی زور ، جامه ی تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید!

 

سياست در برابر صداقت ديگران خيانت و صداقت در برابر سياست ديگران حماقت است.

 

من از نالیدن بیزارم.
سنگین ترین دردها و خشن ترین ضربه های آفرینش،
تنها می توانند مرا به سکوت وادارند.
نالیدن، زاریدن، گله کردن، شکایت، بد است...

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 1:32 :: توسط : آناهید

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه امد،مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 22:51 :: توسط : آناهید

در انگلستان قرون وسطا و در قرن یازدهم میلادی،در شهر کاونتری،لئوفریک،ارل مرسیا،دوک کاونتری مالیات سنگینی را برای مردم تعیین کرده بود.

همسر دوک کاونتری انگلیس(لیدی گودیوا) زنی از طبقات  ممتاز جامعه و در عین حال بسیار محجوب بود.

گودیوا وقتی ظلم شوهرش و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود را مشاهده کرد به شوهرش اصرار کرد تا مالیات را کم کند.

ولی شوهرش که دخالت زن را در امور حکومتی خود بر نمی تافت  از این کار سرباز می زد. سرانجام دوک کاونتری به شرطی قبول کرد که مالیات ها را کاهش دهد که گودیوا برهنه دور تا دور شهر را بگردد،او تصور میکرد که همسرش با شنیدن این شرط برای همیشه عطای مداخله در امور سیاست و مملکت داری را به لقای آن ببخشد.او هرگز تصورش را هم نمیکرد که همسرش شرط را بپذیرد.

خبرش در شهر پیچید، در روز موعود گودیوا سوار بر اسب در حالی که همه پوشش بدنش فقط موهای ریخته شده روی شانه هایش بود در شهر چرخید.

جالب اینجاست که مردم شهر به احترام این زن مهربان آن روز، هیچکدام از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها را هم بستند.(دلم خنک شد)

.

لیدی گودیوا تمام شهر ی را که در آن پرنده پر نمیزد پیمود و برای دوک کاونتری چاره ای جز برداشتن بار مالیات های گزاف از دوش مردم , باقی نماند. در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی دارد و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است....

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 20:31 :: توسط : آناهید

دلم برای کسی تنگ است که...

که بغض نبودنش در من دنیایم را زیر و رو میکند

دلم برای کسی تنگ است که من نبودنش را خواستم

دلم تنگ است

دلم تنگ است

دلم تنگ است

از نبودنش میترسم

نبودنی که من خواستمش

دلـــــــــــــــــــــــــــــــم تنگ است

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 1:4 :: توسط : آناهید

خدایا کفر نمیگویم

پریشانم

چه میخواهی تو از جانم

مرا بی آنکه خود خواهم,اسیر زندگی کردی

خداوندا

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی

وشب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته بسوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرماخیز تابستان,بر سایه ی دیوار بنشینی و لب بر کاسه ی مسی قیر اندو بگذاری

وقدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!

خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان میشوی از این خلقت،این بودن،این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی میکشد آن کس که انسان است واز احساس سرشار!

"دکترعلی شریعتی"

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 23:57 :: توسط : آناهید

او بايد بداند که همه ي مردم عادل و همه ي آن ها صادق نيستند . اما به فرزندم بياموزيد که به ازاي هر شياد ، انسان هاي صديق هم وجود دارند . به او بگوييد که به ازاي هر سياست مدار خودخواه ، رهبر با همتي هم وجود دارد، به او بيموزيد که در ازاي هر دشمن دوستي هم است . مي دانم که وقت مي گيرد ؛ اما به او بياموزيد که اگر با کار و زحمت خويش يک دلار کاسبي کند ، بهتر از آن است که جايي روي زمين پنج دلار پيدا کند . به او بياموزيد که از باختن پند گيرد و از پيروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر داريد . به او نقش و تاثير مهم خنديدن را ياداور شويد . اگر مي توانيد به او نقش مهم کتاب را در زندگي آموزش دهيد . به او بگوييد تعمق کند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان ، به گل هاي درون باغچه ، به زنبور هايي که در هوا پرواز مي کنند ، دقيق شود . به فرزندم بياموزيد که در مدرسه بهتر است مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به او فرا دهید که با ملايم ها ملايم و با گردن کشان گردن کش باشد . به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند . به او ياد دهيد که همه ي حرف ها را بشنود و سپس سخن درست را انتخاب نمايد . ارزش هاي زندگي را به فرزندم آموزش دهيد . به او ياد دهيد که در اوج اندوه تبسم را با خود به همراه داشته باشد . به او بگوييد که در اشک ريختن خجالتي وجود ندارد . به او بياموزيد که براي عقل و شعورش مي تواند قيمت بگذارد اما براي دل قيمت گذاري بي معنا است . به او بگوييد که تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند ، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد . در کار تدريس به فرزندم ، ملايمت به خرج دهيد اما از او يک نازک نارنجي و نازپرورده نسازيد . بگذاريد او شجاع باشد . به او بياموزيد که به مردم اعتقاد داشته باشد . توقع زيادي است ؛ اما ببينيد چه کار مي تواتنيد بکنيد .

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 22:17 :: توسط : آناهید

 زلال ڪہ بـاشـے...

سنـگـہـاے ڪـفــــ رودخـانـہ ات را میـبیـننـد!

و بــر میـدارنــد...!

و نشـانـہ میـرونـد درستـــــ بہ ســوے خـودتـــــ...!

ایـ
טּ استــــ رســم دنیــاے مــا...!!!

 



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 23:18 :: توسط : آناهید

باورم نمیشه...!!

فقط همین

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 16:6 :: توسط : آناهید

میروم...

میروم تا شاید سرنوشتی رغم بخورد که غمی در آن نباشد...

میرم تا شاید درخت آرزوهایم جانی بگیرد...

میروم تا شاید دردی  را تسکین دهم...

میروم تا شاید با رفتنم دلی را شاد کنم...

میروم تا رسیدنم دردی را تسکین دهد...

میروم تا رسیدنم دلی را شاد کند...

...

صحبت فاصله نیست

صحبت درد این فاصله هاست...

درد بی تو سر کردن

بی تو به سر شدن...

...

میروم و میرم و میروم

میرسم و میرسم و میرسم

مقصدم نامعلوم

نه معلوم!!!

 

 

دل تو جانان من...

 

 

 


 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 14:40 :: توسط : آناهید

 

گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود

 

که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم

 

رویش دراز بکشم آرام و آسوده

مثل ماهی حوضمان که چند روزی روی آب است...!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 13:18 :: توسط : آناهید

حوصله ندارم اما همه ی قصه رو میگم

همه قصه رو حتی اونجایی که دوست ندارم...

بذار صحبت کنیم اینبار جای اینکه بنویسیم راجع به دوجین سوال و یه سری عقده بدخیم

میدونم که دیگه مردم ،مرگمم موقتی نیست

این جواز دفن و کفنه یه صدای لعنتی نیست

توی این بهبه شک وسط این همه بحران خودمو گوشه اسفالت جا گذاشتم تو اتوبان

ژست بی خوابی و منگی واسه من نگیر دوباره

کسی که جلوت نشسته عصبی و لت و پاره...

×××××××××××××××××××××××

میگذره این روزا از ما ،ما هم از گلایه هامون

عادی میشن این حوادث اگه سخت ان اگه اسون

توی پاییز مجاور وسطای ماه آذر

شد قارارمون که با هم بزنیم به سیم اخر...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 22:42 :: توسط : آناهید


روزگارا که چنین سخت به من میگیری

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیرتر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم دلخوشی هایم کم نیست

زندگی باید کرد...



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 19:5 :: توسط : آناهید

پسرک و دخترک مشغول بازی بودند...

پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینیهات رو به من بده !

دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد...!

اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینیهایش را به پسرک داد... 

آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد  ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینیهایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده ...!!!

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:18 :: توسط : آناهید

گاهی دنیا اونقدر بزرگ میشه که توش گم میشی

گاهی هم اونقدر کوچیک میشه که برات تنگ میشه

نمیتونی نفس یکشی

دنیای من ولی همیشه یه اندازه س

قده خودمه

قده تنهایی های خودمه

نه بزرگترکه کسه دیگه ای توی دنیام جا بشه

نه کوچیکتر که از خودم خسته بشم

تنهایی رو دوست دارم

تنهایی هام رو دوست دارم

اره من خودم میخوام که تنها باشم

چون از ادم های هزار رنگ خسته شدم

تو تنهاییم فقط خودم هستم

و حداقلش اینه که خودم با خودم یک رنگ هستم...

 


 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:49 :: توسط : آناهید

با عشقت زندگی میکنم

به عشقت زندگی میکنم

.

.

برای من همین بس که دوستت دارم...

 


 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:48 :: توسط : آناهید

خدایا من بچه م

من بچه م وقتی همه میخندن و من گریه میکنم

من بچه م وقتی همه گریه میکنن و من خنده میکنم

من بچه م وقتی تنهام و به تنهایی خودم میخندم

من بچه م وقتی دنیا رو بازی میبینم

من بچه م وقتی دنیا به هم میگه اخرشه و من میگم نه بازی هنوز ادامه داره

من بچه م وقتی همه میگن تو بازی اول شدی و من میخوام که اول نباشم

من بچه م وقتی مامانم میگه بزرگ شدی و من میخندم

من بچه م وقتی بابام میگه انتخاب کن و من سکوت میکنم

من بچه م وقتی مامانم میگه انتخاب کن و من انتخاب میکنم و با شیطنت خنده میکنم

من بچه م وقتی داداشم میگه انتخاب کن و من با قهقه میخندم

اره من بچه م

مخصوصا وقتایی که دلم میشکنه و میخندم

من بچه م وقتی نمیتونم حرفام رو بزنم و گریه میکنم

من بچه م وقتی نمیتونم اونی باشم که هستم

من بچه م وقتی نمیتونم دنیا رو اونجوری که باید تغییر بدم

اره من هنوزم بچه م

مثل وقتایی که مثل بچه گی دنبال گنجشک های تو حیاط میکنم و وقتی پرواز میکنن دلم میسوزه

اخه من که نمیخوام اذیتشون کنم

اره هنوزم بچه م

خدا جونم بچه گی گناهه؟!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:40 :: توسط : آناهید

وای داره بارون میاد

خیلی خوبه

میدونید که عاشق بارونم

امشب از بارون خدا سواستفاده کردمو هر چی حاجت براورده نشده داشتم براش گفتم...!

ببخشم خداجونم

خدا جونم خیلی خوبی

بارونتم خیلی خوبه

و بارونت توی بهار خیلی خیلی خوب تره

همه خوبی ها با هم یه جا

زیبایی بهارو بارون...

الان داره قطره های بارون محکم به شیشه میخوره و منو به هوس میندازه که بازم برم زیر بارون...

********************

یه چیزی یواشکی بهتون بگم

گوشتون رو بیارید جلو

زیر بارون به خدای خودم گفتم:خداجونم الان دیگه وقت شه...

 


 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 1:7 :: توسط : آناهید

ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان،با بچه هایشان اتمام حجت می کنند،می ترسانند!

 درس اول هم جغرافیا است؛ نقشه ژاپن را میگذارند جلوی بچه ها و میگویند:این ژاپن کوچولوی ماست، ببینید! ژاپن ما نفت ندارد،گازندارد،معدن ندارد،زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و... لیست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد میکنند، خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند...
 
در ژاپن نظام آموزشی،فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کاربه بچه ها گوشزد میکند.حتی حجم موضوعات درسی کتابهای درسی در ژاپن،یک سوم اروپا است، چون ژاپنیها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است...!


حالا این را مقایسه کنید با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما-از هر جناح و طیف، مخالف وموافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند:«ای ایران،ای مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است» و...

 در دبستان هم، اولین درس ما تاریخ است، نه برای عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»

اگر گربه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچه ها، وباغرورمیگویند:بچه ها ببینید!ایران همه چیز دارد ایران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دریا دارد و...»

 نتیجه اش میشود احساس «داشتن» و «غنای کامل» وایجاد تلفیقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن میگوییم غرور ملی...!

با این وصف، کودکان و جوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای چه چیزی تلاش کنند؟این میشود که بچه های ما فکر و ذکرشان، میشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، یعنی شغلهای رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاه شخص در آن حرف اول و آخر را میزند نه نیاز کشور...

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 16:38 :: توسط : آناهید

رسم این قوم چنین است،دور اتشی که تو میسوزی میرقصند...!

*************************

ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است.

*************************

هیچ کس نمی تواند مانند حیوان چهارپایی از شما سواری بگیرد، مگر اینکه شما خود در مقابل او خم شده باشید.

*************************

مساله این نیست که خرید کتاب چقدر گرون تموم میشه،

مساله اینه که اگر کتاب نخونی چقدر برات گرون تموم میشه!

 

***********************

ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن.

بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،

و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن...

**********************

درخت ، در تهاجم پاییز هرچه را که از دست بدهد ، روح زندگی را برای خودش نگه می دارد...

******************************

بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند،

چه باک، وقتی یقین داریم که پروانه میشویم...

***********************

بارانی باید٬ تا که رنگین کمانی برآید

و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی در زحمت،

تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد...

 


 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 15:45 :: توسط : آناهید

بودا به دهی سفر کرد.زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد.

کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:«این زن هرزه است به خانه او نروید.»

بودا گفت:«یکی از دستانت را به من بده.»

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.آنگاه بودا گفت:«حالا کف بزن»

کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:«هیچکس نمیتواند با یک دست کف بزند»

بودا لبخندی زد وپاسخ داد:«هیچ زنی هم نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد،مگر اینکه مردان دهکده نیزه هرزه باشند.بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن،زنی هرزه ساخته اند

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 15:36 :: توسط : آناهید

فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,
بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه!

***

فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر!

***
فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن
چی بپوشیم؟! .. چی بپوشیم؟!
اونوقت شب عروسی ؛ رسماً هیچی نمی پوشن

***
فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!

***
فقط تو ایران مدارسو 5شنبه ها تعطیل میکنن ولی به جاش بقیه هفته رو براش کلاس جبرانی در نظر میگیرن باپولهای آنچنانی !!!

***
تعمیرات مدل ایرانی:‌
1-درشو باز کردن و فوت کردن.
۲-کامل باز کردن و دوباره بستن
3-محکم زدن(مثل به پشت کنترل تلویزیون)

***
فقط آسمون ایران میتونه : کمی ! تا قسمتی! نیمه ابری! همراه با بارش پراکنده!در برخی از نقاط باشه. . . ( آخر ادبیاته این جمله)! :

***
فقط در تهران که مردم شمال شهردر سال 2011میلادی و مردم جنوب شهر در سال 70 هجری قمری زندگی میکنن!

***
تنها ایرانیان که وقتی میخوان از خیابون رد شن به جا اینکه به چراغ عابر نگاه کنند
به ماشینا نگاه میکنن که کی خلوت میشه سریع رد شن!

***
اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت ما ایرانیا حتما توش می تونستیم یه خودی نشون بدیم... !!!

***
فقط یه ایرانی میتونه پیتزا رو با دوغ ,نوشابه رو با آبگوشت, سبزی رو با کوکوسبزی,
و کالباس رو با نون سنگک بخوره!

***
فقط یه ایرانی میتونه بره قشم لباس بیاره تو خونه بفروشه و بگه اینارو از دبی و ترکیه اوردم!

***
فقط یه ایرانی میتونه جلوی خودپرداز بانک با دیدن جمله لطفا منتظر بمانید استرس رو
با بیشترین فشار تحمل کنه و با نگاهی ملتمسانه به دستگاه تو دلش بگه
که اگه پول نمیدی جون هرکی دوست داری کارتم رو بده و بعد از دیدن جمله دستگاه
در حال شمارش وجه می باشد به ناگاه آرامش تمام وجودش رو فرا بگیره دقیقا مثل
فرود موفقیت آمیز هواپیما اونم در فرودگاه مشهد !!!

***
فقط یه ایرانی میتونه وقتی میخواد بره عروسی در به در دنبال یکی بگرده که کراواتشو براش گره بزنه

***
فقط یه ایرانی میتونه اول از دستشویی بیاد بیرون بعد زیپ و کمربندشو ببنده

***
فقط یه ایرونی میتونه اینجوری آشپزی کنه و به نظرش هم آخر برنامه آشپزیه!
آشپزی سامان گلریز: ماهیتابه چدنی دسینی رو میذارید روی گاز پنج شعله سامسونگ که با ضمانت سام سرویس عرضه میشه,یه کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش و یا از کره اطلس طلایی استفاده کنید, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش,اگر در حین کار خسته شدید میتونید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید,دیدید که چه سریع یه غذای خوب آماده شد!
تا برنامه بعد همتون رو میسپارم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا

***
فقط یه ایرانی میتونه وقتی مامور آمارگیر میاد در خونه اشون،بگه شرمنده من اینجا مهمونم,صاحبخونه رفته مسافرت!

***
فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی 30 سال تعریف کنه

***
فقط یه ایرانی میتونه بـــــه نوشابـــــه "نارنـــجــی" بگــــه "زرد"!

***
فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه اِاا رفت رو پیغامگیرشون و سریعاً تلفن رو قطع کنه!

***
فقط یه ایرانی میتونه طوری زل زل نگات کنه تو خیابان که نفهمی خوشگلی یا زیپت بازه !

***
از هر 2 تا تبلیغ تلویزیون یکی تبلیغ بانکه ، ولی مردم هر روز فقیر تر میشند
از هر 2 روز هفته یکیش تعطیله اما باز مردم افسرده تر میشند
از هر 2 نفر توی خیابون یه نفر لیسانس داره اما باز مردم بیکار تر میشند
از هر 2 تا خونه یکیش نوسازه اما مردم باز بی خانمان تر میشند
از هر 2 نفر یکی دماغش رو عمل کرده اما باز قیافه ها زیبا نمیشند
از هر2 نفر یکی حاجی شده اما باز مردم بی خدا تر میشند

***
فقط یه ایرانی میتونه از بی قانـــونی مملکت بنـــالـــه,
اما موقــــع دعـــوا و درگیـــــری بگـــــه مملکت قانــــون داره!

***
فقط یه زن ایرانی
درباره زندگی دخترش میگه: شوهرش خیلی خوبه همش میبرتش مسافرت و تو خونه هم خیلی کمکش میکنه حتی پوشک بچه را هم خودش عوض میکنه ، دخترم خوشبخت شد واقعا!
درباره زندگی پسرش میگه:بیچاره هر چی پول در میاره باید خرج سفرهای خانم کنه!
از سر کار هم که خسته میاد خونه خانمش کلی ازش کار میکشه حتی زورش میاد پوشک بچشو خودش عوض کنه، پسرم بد بخت ش
د واقعا!!!

***
اینجا ایران است :
کارت شارژیو که مغازه دار4700میخره و ما 5500میخریم و 4900 شارژ میکنه بهش میگن 5000 تومنی !!!

***
فقط یه معلم ایرانی میتونه (البته از نوع اول دبستانی) بری ترسوندن دانش آموزاش و زود خوابیدن اونا بهشون بگه:من رفتارای شما رو تو خونه با دوربین میبینم

***
فقط یه کارخونه ایرانـــی می تونـــــه بهــــت یه بستـــــه هوا بــــده که توش چــند تا دوونـــه چیپس هم اشانتـــــــــیون باشــــــــه!

***
فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر می‌کنه می‌بینه همش آخره صفه!

***
اینجا ایران است یعنی:
ببخشید اتوبوس 9:30 ساعت چند حرکت میکنه؟

ببخشید کارت شارژ دو تومنی دارین؟ چنده؟

***
فقط یه ایرانی میتونه وقتی توی مهمونی یا عروسی آب خوردن گیرش نیاد،
قرص قندش رو با یک لیوان نوشابه بخ
وره!

***
فقط یه ایرانی میتونه وقتی تو ایرانه همش دنبال جانی واکر و شراب فرانسوی و
رستورانای مکزیکی و ایتالیایی باشه،
بعد وقتی رفت خارج در به در بگرده دنبال دوغ آبعلی و شراب شیراز و شربت سکنجبین
و رب یک و یک !
***
فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه, ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببیــنـه قفل شده یا نه!

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 17:40 :: توسط : آناهید

چرا فکر میکنم من...

ای خدا

اخ دلم

دلم میخواد داد بزنم

دلم میخواد زار بزنم

چرا نمیخوام بفهمم

چرا باورم نمیشه

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 23:22 :: توسط : آناهید

دنیایم...

دنیایت...

دنیایمان...

می تواند زیباترین باشد

می تواند آرامترین باشد

.

.

.

منو تو می توانیم

کاش...

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 15:37 :: توسط : آناهید

سلام

امروز از صبح تصمیم داشتم حرف بزنم،خواستم خیلی حرف بزنم،حرفای دلم رو...

ولی حالا

زبونم یاری نمیده،یه عالمه حرف برا گفتن دارم

از خودم،از زندگی،از خدا،از ادما...

شاید از زیادی حرفاست که نمیتونم بیانشون کنم

شایدم حرفام ...

ای دل من

دل بیچاره من

حرف حرف حرف


 

 خدایا به که گویم ماجرای حسرت تنهایی خود را

 

 

                       که دنیا درد دل دارم ولی از بغض خاموشم

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 1:53 :: توسط : آناهید

مینویسم عاشقانه

مینویسم بی بهانه

مینویسم تا ته دنیا

منو و عشقت خدا دانه...

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 1:44 :: توسط : آناهید
درباره وبلاگ
به تماشا سوگند و به آغاز کلام
موضوعات
آدما تولدم آگاهی ... راستش رو بگو یا حسین و این است... ... مولانا دوست ... ... ... حرفایی که هر روز با خودم تکرار میکنم قبول دارین
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آناهید،الهه آب ها و آدرس anahid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.