مدير:خانم اگه ميخواي اسم دخترت روبنويسي بايد 150هزار تومن بريزي به حساب همياري... زن: مگه اينجا مدرسه دولتي نيست!؟ -اگه دولتي نبود که ميگفتم يک ميليون تومن بريز!! زن: آقا..آخه مدارس دولتي نبايد شهريه بگيرن! -هههههه اينکه شهريه نيست اسمش همياريه...... زن: اسمش هرچي هست.تلويزيون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که هيچگونه وجهي نميتونن دريافت کنن... -برو اسم بچت را تو تلويزيون بنويس!!اين قدر هم وقت منونگير زن: آقاي مدير من دو تا بچه يتيم دارم!آخه از کجا بيارم ؟!! -خانم محترم! وقتي وارد اينجا شدي رو تابلوش نوشته بود يتيم خونه؟
زن با چشمهاي پراشک منتظر اتوبوس بود... اتومبيل مدل بالائي ترمزکرد.
.
. روزنامه اي که روي صندلي جا مانده بود رو برداشت بهش خيره شد: کميته مبارزه با فقر در جلسه امروز... ستاد مبارزه با بيسوادي...
تيتر درشت بالاي صفحه نوشته بود:با 200000 زن خياباني چه ميکنيد !؟
زن با خودکاري که ازکيفش بيرون آورده بود عدد را تصحيح کرد:
با 200001 زن خياباني چه مي کنيد !؟
***********
همیشه عدالت این نیست که همه رو به یک چشم ببینیم...گاهی عدالت یعنی هرکس را با شرایط خودش بسنجیم...
کاش مدیر مدرسه چشمش رو روی شرایط سخت این زن نمی بست...
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند در ایالت کالیفرنیا میرود . مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم . در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟ پسر پاسخ داد : یک نفر . مدیر با تعجب گفت ...: تنها یک مشتری؟ بی تجربه متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟ پسر گفت: 134999.50 دلار . مدیر تقریبا فریاد کشید: 134000 دلار؟ مگه چی فروختی؟ پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم . بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک. پس من هم یک بلیزر شاسی بلند به او پیشنهاد دادم که او هم خرید. مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟ پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته داروی سر درد برای همسرش بگیرد که من گفتم پس تعطیلات اخر هفته ات خراب شد. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم...!
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه امد،مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
در انگلستان قرون وسطا و در قرن یازدهم میلادی،در شهر کاونتری،لئوفریک،ارل مرسیا،دوک کاونتری مالیات سنگینی را برای مردم تعیین کرده بود.
همسر دوک کاونتری انگلیس(لیدی گودیوا) زنی از طبقات ممتاز جامعه و در عین حال بسیار محجوب بود.
گودیوا وقتی ظلم شوهرش و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود را مشاهده کرد به شوهرش اصرار کرد تا مالیات را کم کند.
ولی شوهرش که دخالت زن را در امور حکومتی خود بر نمی تافت از این کار سرباز می زد. سرانجام دوک کاونتری به شرطی قبول کرد که مالیات ها را کاهش دهد که گودیوا برهنه دور تا دور شهر را بگردد،او تصور میکرد که همسرش با شنیدن این شرط برای همیشه عطای مداخله در امور سیاست و مملکت داری را به لقای آن ببخشد.او هرگز تصورش را هم نمیکرد که همسرش شرط را بپذیرد.
خبرش در شهر پیچید، در روز موعود گودیوا سوار بر اسب در حالی که همه پوشش بدنش فقط موهای ریخته شده روی شانه هایش بود در شهر چرخید.
جالب اینجاست که مردم شهر به احترام این زن مهربان آن روز، هیچکدام از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها را هم بستند.(دلم خنک شد)
.
لیدی گودیوا تمام شهر ی را که در آن پرنده پر نمیزد پیمود و برای دوک کاونتری چاره ای جز برداشتن بار مالیات های گزاف از دوش مردم , باقی نماند. در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی دارد و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است....
او بايد بداند که همه ي مردم عادل و همه ي آن ها صادق نيستند . اما به فرزندم بياموزيد که به ازاي هر شياد ، انسان هاي صديق هم وجود دارند . به او بگوييد که به ازاي هر سياست مدار خودخواه ، رهبر با همتي هم وجود دارد، به او بيموزيد که در ازاي هر دشمن دوستي هم است . مي دانم که وقت مي گيرد ؛ اما به او بياموزيد که اگر با کار و زحمت خويش يک دلار کاسبي کند ، بهتر از آن است که جايي روي زمين پنج دلار پيدا کند . به او بياموزيد که از باختن پند گيرد و از پيروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر داريد . به او نقش و تاثير مهم خنديدن را ياداور شويد . اگر مي توانيد به او نقش مهم کتاب را در زندگي آموزش دهيد . به او بگوييد تعمق کند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان ، به گل هاي درون باغچه ، به زنبور هايي که در هوا پرواز مي کنند ، دقيق شود . به فرزندم بياموزيد که در مدرسه بهتر است مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به او فرا دهید که با ملايم ها ملايم و با گردن کشان گردن کش باشد . به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند . به او ياد دهيد که همه ي حرف ها را بشنود و سپس سخن درست را انتخاب نمايد . ارزش هاي زندگي را به فرزندم آموزش دهيد . به او ياد دهيد که در اوج اندوه تبسم را با خود به همراه داشته باشد . به او بگوييد که در اشک ريختن خجالتي وجود ندارد . به او بياموزيد که براي عقل و شعورش مي تواند قيمت بگذارد اما براي دل قيمت گذاري بي معنا است . به او بگوييد که تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند ، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد . در کار تدريس به فرزندم ، ملايمت به خرج دهيد اما از او يک نازک نارنجي و نازپرورده نسازيد . بگذاريد او شجاع باشد . به او بياموزيد که به مردم اعتقاد داشته باشد . توقع زيادي است ؛ اما ببينيد چه کار مي تواتنيد بکنيد .
پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.
پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینیهات رو به من بده !
دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد...!
اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینیهایش را به پسرک داد...
آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینیهایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده ...!!!
ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان،با بچه هایشان اتمام حجت می کنند،می ترسانند!
درس اول هم جغرافیا است؛ نقشه ژاپن را میگذارند جلوی بچه ها و میگویند:این ژاپن کوچولوی ماست، ببینید! ژاپن ما نفت ندارد،گازندارد،معدن ندارد،زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و... لیست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد میکنند، خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند...
در ژاپن نظام آموزشی،فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کاربه بچه ها گوشزد میکند.حتی حجم موضوعات درسی کتابهای درسی در ژاپن،یک سوم اروپا است، چون ژاپنیها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است...!
حالا این را مقایسه کنید با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما-از هر جناح و طیف، مخالف وموافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند:«ای ایران،ای مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است» و...
در دبستان هم، اولین درس ما تاریخ است، نه برای عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»
اگر گربه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچه ها، وباغرورمیگویند:بچه ها ببینید!ایران همه چیز دارد ایران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دریا دارد و...»
نتیجه اش میشود احساس «داشتن» و «غنای کامل» وایجاد تلفیقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن میگوییم غرور ملی...!
با این وصف، کودکان و جوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای چه چیزی تلاش کنند؟این میشود که بچه های ما فکر و ذکرشان، میشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، یعنی شغلهای رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاه شخص در آن حرف اول و آخر را میزند نه نیاز کشور...
بودا به دهی سفر کرد.زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:«این زن هرزه است به خانه او نروید.»
بودا گفت:«یکی از دستانت را به من بده.»
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.آنگاه بودا گفت:«حالا کف بزن»
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:«هیچکس نمیتواند با یک دست کف بزند»
بودا لبخندی زد وپاسخ داد:«هیچ زنی هم نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد،مگر اینکه مردان دهکده نیزه هرزه باشند.بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن،زنی هرزه ساخته اند.»
فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه, بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه!
***
فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر!
*** فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن چی بپوشیم؟! .. چی بپوشیم؟! اونوقت شب عروسی ؛ رسماً هیچی نمی پوشن
*** فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!
*** فقط تو ایران مدارسو 5شنبه ها تعطیل میکنن ولی به جاش بقیه هفته رو براش کلاس جبرانی در نظر میگیرن باپولهای آنچنانی !!!
*** تعمیرات مدل ایرانی: 1-درشو باز کردن و فوت کردن. ۲-کامل باز کردن و دوباره بستن 3-محکم زدن(مثل به پشت کنترل تلویزیون)
*** فقط آسمون ایران میتونه : کمی ! تا قسمتی! نیمه ابری! همراه با بارش پراکنده!در برخی از نقاط باشه. . . ( آخر ادبیاته این جمله)! :
*** فقط در تهران که مردم شمال شهردر سال 2011میلادی و مردم جنوب شهر در سال 70 هجری قمری زندگی میکنن!
*** تنها ایرانیان که وقتی میخوان از خیابون رد شن به جا اینکه به چراغ عابر نگاه کنند به ماشینا نگاه میکنن که کی خلوت میشه سریع رد شن!
*** اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت ما ایرانیا حتما توش می تونستیم یه خودی نشون بدیم... !!!
*** فقط یه ایرانی میتونه پیتزا رو با دوغ ,نوشابه رو با آبگوشت, سبزی رو با کوکوسبزی, و کالباس رو با نون سنگک بخوره!
*** فقط یه ایرانی میتونه بره قشم لباس بیاره تو خونه بفروشه و بگه اینارو از دبی و ترکیه اوردم!
*** فقط یه ایرانی میتونه جلوی خودپرداز بانک با دیدن جمله لطفا منتظر بمانید استرس رو با بیشترین فشار تحمل کنه و با نگاهی ملتمسانه به دستگاه تو دلش بگه که اگه پول نمیدی جون هرکی دوست داری کارتم رو بده و بعد از دیدن جمله دستگاه در حال شمارش وجه می باشد به ناگاه آرامش تمام وجودش رو فرا بگیره دقیقا مثل فرود موفقیت آمیز هواپیما اونم در فرودگاه مشهد !!!
*** فقط یه ایرانی میتونه وقتی میخواد بره عروسی در به در دنبال یکی بگرده که کراواتشو براش گره بزنه
*** فقط یه ایرانی میتونه اول از دستشویی بیاد بیرون بعد زیپ و کمربندشو ببنده
*** فقط یه ایرونی میتونه اینجوری آشپزی کنه و به نظرش هم آخر برنامه آشپزیه! آشپزی سامان گلریز: ماهیتابه چدنی دسینی رو میذارید روی گاز پنج شعله سامسونگ که با ضمانت سام سرویس عرضه میشه,یه کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش و یا از کره اطلس طلایی استفاده کنید, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش,اگر در حین کار خسته شدید میتونید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید,دیدید که چه سریع یه غذای خوب آماده شد! تا برنامه بعد همتون رو میسپارم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا
*** فقط یه ایرانی میتونه وقتی مامور آمارگیر میاد در خونه اشون،بگه شرمنده من اینجا مهمونم,صاحبخونه رفته مسافرت!
*** فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی 30 سال تعریف کنه
*** فقط یه ایرانی میتونه بـــــه نوشابـــــه "نارنـــجــی" بگــــه "زرد"!
*** فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه اِاا رفت رو پیغامگیرشون و سریعاً تلفن رو قطع کنه!
*** فقط یه ایرانی میتونه طوری زل زل نگات کنه تو خیابان که نفهمی خوشگلی یا زیپت بازه !
*** از هر 2 تا تبلیغ تلویزیون یکی تبلیغ بانکه ، ولی مردم هر روز فقیر تر میشند از هر 2 روز هفته یکیش تعطیله اما باز مردم افسرده تر میشند از هر 2 نفر توی خیابون یه نفر لیسانس داره اما باز مردم بیکار تر میشند از هر 2 تا خونه یکیش نوسازه اما مردم باز بی خانمان تر میشند از هر 2 نفر یکی دماغش رو عمل کرده اما باز قیافه ها زیبا نمیشند از هر2 نفر یکی حاجی شده اما باز مردم بی خدا تر میشند
*** فقط یه ایرانی میتونه از بی قانـــونی مملکت بنـــالـــه, اما موقــــع دعـــوا و درگیـــــری بگـــــه مملکت قانــــون داره!
*** فقط یه زن ایرانی درباره زندگی دخترش میگه: شوهرش خیلی خوبه همش میبرتش مسافرت و تو خونه هم خیلی کمکش میکنه حتی پوشک بچه را هم خودش عوض میکنه ، دخترم خوشبخت شد واقعا! درباره زندگی پسرش میگه:بیچاره هر چی پول در میاره باید خرج سفرهای خانم کنه! از سر کار هم که خسته میاد خونه خانمش کلی ازش کار میکشه حتی زورش میاد پوشک بچشو خودش عوض کنه، پسرم بد بخت شد واقعا!!!
*** اینجا ایران است : کارت شارژیو که مغازه دار4700میخره و ما 5500میخریم و 4900 شارژ میکنه بهش میگن 5000 تومنی !!!
*** فقط یه معلم ایرانی میتونه (البته از نوع اول دبستانی) بری ترسوندن دانش آموزاش و زود خوابیدن اونا بهشون بگه:من رفتارای شما رو تو خونه با دوربین میبینم
*** فقط یه کارخونه ایرانـــی می تونـــــه بهــــت یه بستـــــه هوا بــــده که توش چــند تا دوونـــه چیپس هم اشانتـــــــــیون باشــــــــه!
*** فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر میکنه میبینه همش آخره صفه!
*** اینجا ایران است یعنی: ببخشید اتوبوس 9:30 ساعت چند حرکت میکنه؟
ببخشید کارت شارژ دو تومنی دارین؟ چنده؟
*** فقط یه ایرانی میتونه وقتی توی مهمونی یا عروسی آب خوردن گیرش نیاد، قرص قندش رو با یک لیوان نوشابه بخوره!
*** فقط یه ایرانی میتونه وقتی تو ایرانه همش دنبال جانی واکر و شراب فرانسوی و رستورانای مکزیکی و ایتالیایی باشه، بعد وقتی رفت خارج در به در بگرده دنبال دوغ آبعلی و شراب شیراز و شربت سکنجبین و رب یک و یک !
*** فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه, ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببیــنـه قفل شده یا نه!
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آناهید،الهه آب
ها و
آدرس
anahid.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.